برای خون خواهی جنگلبان گیلانی پس از ۲۱ سال؛ انسان های شریف خونشان پایمال می شود؟!

تاریخ انتشار : 1402/06/21 - ساعت انتشار: ٠٩:٥٩ - گروه خبری : اخبار استان

ساعت ۳ بامداد است. اعضای خانواده خوابند و کسی محکم دستگیره درب را می‌کشد. پدر بلند شد: «کیه؟ چکار داری؟» صدایی از حیاط خانه روستایی به گوش اعضای خانواده رسید؛ مردی پدر خانواده را صدا می‌زد: «تشریف بیارین بیرون». به سمت درب اتاق حرکت کرد تا وارد ایوان خانه‌ شود اما تنها چند ثانیه طول کشید تا سکوت شب با صدای گلوله شکسته شود و «رشید غفاری»، مقابل چشمان همسر و چهار دخترش به شهادت برسد. آخرین جمله‌ «رشید» که زیر لب می گفت: «بالاخره زد، زد...»، هنوز پس از ۲۱ سال مثل خوره به جان ربابه و دخترانش افتاده است.

به گزارش روابط عمومی اداره کل منابع طبیعی و آبخیزداری استان گیلان به نقل از گیل خیر: «رشید غفاری»، جنگلبان منابع طبیعی «جوکندان تالش» که سال ۱۳۶۲ فعالیت خود را آغاز کرد و در مدت زمان ۱۹ سال خدمت خود، تنها راه وطن دوستی و شرافت را در پیش داشت، در ۱۶ شهریور سال ۱۳۸۱ با شلیک گلوله توسط افرادی ناشناس به شهادت رسید.

به دعوت همکاران خبرنگارم افتخار یک همنشینی چند ساعته در خانه شهید غفاری با خانواده‌اش نصیبم شد؛ خانواده‌ای خون‌خواه که در طی این سالیان به هیچ چیز جز عدالت فکر نکرد‌ه‌اند.

مادر و دخترانی که همچنان محل زندگی‌شان قتلگاه پدر بوده و هنوز جای گلوله‌ها روی دیوار خودنمایی می‌کند.

شروع صحبت با این خانواده کار آسانی نبود. نگاه‌های مظلومشان جسارت پرسیدن سوال را از من می‌گرفت. چطور باید می‌پرسیدم که پدرتان چگونه کشته شد و چگونه باید به پاسخ گوش می‌دادم؟...

با ورود به حیاط خانه و در میان استقبال گرم مادر و دختران، نگاهم به پنجره‌ رو به حیاط افتاد که ۲۱ سال پیش در همین روز فردی با اسلحه از پشت آن به پدر خانواده شلیک کرد. به گفته دختر دوم خانواده «نیره»، در شب ترور پدر این پنجره باز بوده است.

شروع حرف‌های «ربابه» همسر رشید، با جمله «ما هیچ چیز نمی‌خواهیم فقط قاتل پیدا شود» بود که بغض ثانیه‌ای امانش نداد و چادر مشکی برای دقایقی چشمان خیسش را پوشاند. چشم هایش از یک انتظار ۲۱ ساله خبر می‌دادند و در صورتش چین و چروک تحمل سال‌های ناعدالتی بود.

دختر بزرگ خانواده «فاطمه، که با پسر عموی جنگلبان خود ازدواج کرده و حال مادر دو دختر است، با استرس از تهدید‌های قاچاقچیان در چندماه گذشته سخن می‌گفت. گویا چندی پیش قاچاقچیان چوب و اسلحه با تهدید به قتل داماد خانواده، سرگذشت پدر همسرش را به او یادآوری کرده و پس از دوندگی فراوان، دو سه روزی است که به منطقه‌ای دیگر انتقال یافته است.

دغدغه‌های این خانواده و بغض گلویشان نشان می‌داد که طی این ۲۱ سال چگونه تنها مانده‌اند و با حسرت جمله «اگر بزرگ تری با ما بود، زودتر روال پرونده طی می‌شد» را تکرار می‌کردند.
«سمانه» دختر سوم خانواده با دستان لرزان می‌گفت: « تلاش زیادی برای اثبات شهادت پدر کرده‌ام؛ اما به خاطر یک نامه از فرمانداری تالش دو ماه مرا سر دواندند و در آخر مسئول مربوطه تغییر کرد و آن نامه هرگز نوشته نشد. بعد از ۲۱ سال تاییدیه شهادت پدر به بنیاد شهید تهران رفته و نگاه آنان‌ هم به نتیجه دادگاه است»

اینکه هنوز پدرشان حتی شهید اعلام نشده است، نکته‌ای عجیب بود که نشان می‌داد اداره منابع طبیعی استان گیلان و مسئولین بنیاد شهید تا چه اندازه به این خانواده بی‌مهری کرده‌اند و اداره متولی از حقوق جنگلبان خود دفاع نمی‌کند.

سمانه که به نسبت خواهران و مادرش جسارت بیشتری برای صحبت داشت و بخش قابل توجهی از عمرش را در راهرو‌های دادگاه سپری کرده بود، با قاطعیت تایید می‌کرد که دغدغه‌اش تنها خانواده خودش نیست و از باقی جنگلبانان همانند پدرش صحبت می‌کرد؛ از حقوق ناچیزشان که ماه‌ها طول می‌کشد تا به دستشان برسد و تعدد درگیری‌های جنگلبانان با قاچاقچی‌های چوب که سبب آسیب‌های جسمی جدی برایشان می‌شود ولی با شکایت ضارب جنگلبان مجبور به پرداخت دیه است!

در آخر به همراه دختران سری به مزار شهید زدیم. «هانیه» دختر چهارم خانواده که با نگاه‌های مادر، در طول صحبتمان دعوت به سکوت می‌شد، آرام در کنار پدر نشست و با نگاهی خیره به سنگ قبر مردی شریف بی صدا عدالت را صدا میزد.

 

 

نسخه چاپی

ارسال به دوست

 

برای این خبر نظری ثبت نشده است
نظر شما
نام :
ايميل : 
*نظرات :
متن تصویر را وارد کنید:
 

خروج