ادبيات و منابع طبيعی
اين صفحه، ويژه آثار نظم و نثر ارسالي همكاران و علاقمندان به منابع طبيعي است. از كليه خوانندگان دعوت مي‌نماييم تا سروده‌ها و متون مرتبط با منابع طبيعي خود را براي ما ارسال نمايند تا مورد استفاده ساير خوانندگان اين صفحه قرار گيرد.

 
 چند رباعي‌ از خانم معصومه شجاعي 
 
  جنگل و خـاك و مرتع و دريــا               جملگــي نعمت خداوندند
   ثروت ملي‌اند، چون گــوهـر                بـر درخـت حيـات، آونـدنـد

* * *
  سفــره آب‌هــاي زيــر زميــن          كاينچنين زير خاك گسترده است
  گنج پنهاني خـداوندي است          كــادمي را ز خــاك پـــرورده است

* * *
گر نباشد درخت، اي انسان          نـفـس مــا بـه سيـنه مي‌ميـرد
جاي لطف نسيـم و جنگل را          مــاسه و گــرد و خـاك مي‌گـيـرد

* * *
نكـنـي گــر حـفــاظـت از جنـگـل      زود بيني كه دير خواهد شد
سبزي جنگل از حفاظت ماست      ور نـه روزي كويـر خواهد شد

* * *
    آب ايـــن مـايـــه‌ي حـيــات بشــر       همچو خون در رگ زمين جاري است
   حفظش آري تداوم هستي است       گر هدر رفت، خـود زيـان‌كـاري اسـت

* * *
ما ز خاكيم و پـاس بايد داشت        حـرمت خـاك و احتـرام زمين
روزگــــاري دوبـــــاره بـگــذاريـم         سر به دامان پاك مام زمين

* * *
خاتم انبياء محمد(ص) گفت          رو زراعـت كـن و درخـت بكـار
پـر و بــال فـرشتـگان شكنـد          دارد آري عقوبتي هم سخت

ناله‌ی طبیعت

محیط زیست مان با صفا نیست!
  دل عشاق آن کام روا نیست!

به هر سو می روی آید صدایی 
مرا زخمی ست به جان، آیا دوا نیست؟

چمنزاران بنالند از زمانه
مدارا با ضعیفان، آیا روا نیست؟

چنین گویند جنگلبان و جنگل
بگو سیل خروشان را دوا چیست؟

به هر کویی بپرسد فرد بیمار
که پاکی و صفا ما را شفا نیست؟

صدای پای پیران باشد ندایی
نگر بر عمرمان، تو را کفا نیست؟

همه گویند که ای انسان امروز
پند تاریخ جهان، آیا رسا نیست؟

بیا بنگر ببین این حال ما را
چه ها سازد عیان، این رهنما نیست؟

برو با خود بگو، دنیای فردا
بباید کرد آبادان، رسم وفا نیست؟

طبیعت بهر تو خود را فدا کرد
وفا ی با وفاداران، عهد خدا نیست؟

مصطفی نوری

آرزوی طبیعت

محیط زیست مان کاش با صفا بود
دل عشاق آن کاش کام روا بود

به هر سو می رفتی در دامن آن
تشکر می شنیدی از دل و جان

که ای یاران وفاداران بیایید
دلم تنگ است ز تنهایی کجایید

به هنگام گذر در بین جنگل
صدا می آمد از هر سو و پیکر

درود من به تو ای یار و همدم
وجود تو مرا سازد چه دلگرم

به هنگامی که باشی در کنارم
ز آفات و مرض ترسی ندارم

اگر بر من رساند کس گزندی
تو که از راه رسی زخمم ببندی

مرا با تو بود عهد مودّت
فدایت می شوم ای با مروّت

چمنزار هم تو را در انتظار بود